خواب نبود و واقعیت داشت
سردرگمی توی دل پاییز
فکر تو شالوده ی افکارم
شعرای من از غم تو لبریز
خواب نمی بینم و بیدارم
چیزی که ترسیدم ازش رخ داد
دستای من یخ کرد , تا رفتی
چشمای من با اشک پاسخ داد
وقتی که حرف رفتن و گفتی
جهنم و جلو چشام دیدم
جهنمی سوزان اما سرد
از روزای بعد تو ترسیدم
قلب ِ منِ دیوونه نازک بود
با اولین حرف تو زود پژمرد
من رویاهام و با تو می خواستم
حالا باید تو حسرت اون مرد...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: متن ترانه، دل نوشته ها، درد و دل، ،